گنجشکی که تازه جوجه هایش از تخم درآمده بودند ، پریشان و هراسان در پیشگاه امام رضا علیه السلام پر پر زد . لحظه ای به نگاه امام آرام گرفت ، پر زد و رفت .
امام رضا علیه السلام رو به یکی از اطرافیان ( سلیمان جعفری ) فرمودند : می دانی این گنجشک به من چه می گفت؟ ماری اطراف لانه اش می چرخید و از ترس جان جوجه هایش به من پناه آورده بود، این عصا را بگیر و ماررا از آن جا دفع کن.
سخت است که باور کنم به اندازه ی گنجشکی نمی فهمم که وقتی شیطان اطراف دلم پرسه می زند ، بی تامل و هراسان باید به امام زمانم پناه آورم...
سخت است که باور کنم معرفتم از گنجشک هم کمتر است که وقتی هجوم شک، خانه ی دل را برای یقین هایم می لرزاند ، باید به حریمش پناهنده شوم ...
یاصاحب الزمان خوش به حال گنجشک که می دانست شما امام او هستید ، یعنی همه چیز او هستید ...